امروز یک خرداد خیلی خیلی خوشحالم چون با بابایی میخوایم بریم سونوگرافیتا صدای قلب نازتو بشنوم.وقتی رفتیم سونگرافی من خوابیدم رو تخت بابایی امد تو اتاق دوتایی صدای قلبتو گوش کردیم پاهاتو دیدیم دستای نازتو دیدیم و خانم دکتر نیم رخ صورتتو دیدخانم دکتر با گفتن جنسیت مارو خیییییییییلی خیلی خیلی خوشحال کرد و گفت یه دختر ناز خدا بهتون داده منو بابا هم از اینکه خدا بهمون یه فرشته داده کلی خوشحال شدیم وقتی برگشتیم خونه بابایی از خوشحالی گفت من خونه نمیام باید بریم برای دختر نازم النگو بخرم منو بابایی و عمه جمیله باهم رفتیم برات6تا النگو خریدیم توی این مسیر منم زنگ زدم ا خوشحال به مادر جون و خاله سلاله و دایی مجتبی و پدرجون گفتم که خدا به منو باب...