نی نی مون تو راه

بدون عنوان

امروز تخت و کمد و میز سیسمونیت رسید دختر گلم خیییییییلی خوشگله به انتخاب خاله بیتا گرفتیم ...
27 خرداد 1396

بدون عنوان

عشقم یه نکته ای بود که خواستم بگم من نمیتونم هر روز انلاین برات خاطره بنویسم بخاطر همین چند روز یه بار میزارم ببخشید اما سعی میکنم زود زود بنویسم عشقم ...
6 خرداد 1396

بدون عنوان

سلام فرشته نازم امروز عمه شهره جون برات لباس خریده بود و داده بود بابایی بیاره که منم عکساشو برات گذاشتم دختر نازنینم مبارکت باشه الهی دختر ...
6 خرداد 1396

بدون عنوان

سلام فرشته نازم امروز کلی با بابایی دنبال اسم گشتیم هرچی بابایی انتخاب می کرد من خوشم نمیومد و من گفتنی هم بابایی دوست نداشت و کلی اسم قشنگ به ذهنمون میرسید مثل  ریحانه.ملیکا.ستاره.ستایش وکلی  اسم دیگه که هنوز دو دل هستیم عمو شهرام هم میگفت من وقتی که رفته بودم کربلا نظر کردم که از القاب و اسم های حضرت فاطمه اسم بزارین.خاله سلاله و دایی مجتبی هم هر روز زنگ میزنن و کلی اسم قشنگ پیشنهاد میدون و من بابایی هنوز اسم قشنگی برای فرشته زندگیمون انتخاب نکردیم ...
6 خرداد 1396

بدون عنوان

سلام دختر نازم امروز منو بابایی رفته بودیم خونه خاله بیتا جون نهار دعوت بودیم.خاله سلاله جون که هفته پیش رفته بود همدان اردو برای بابایی یه نیسان ابی خریده بود که بابای خونه خاله بیتایینا با اسباب بازی های دنیا تبدیلش کرد به چرثقیل دختر نازم فقط بدونی بابایی چقد با سلیقه مهربونه این عکس نیسانیه که خاله سلاله جون برای بابایی خریده اینم چیزی که بابایی با سلیقه درست کرد دیدی دختر بابا جون مهربون چی درست کرده فدات بشم دختر نازم فعلا خدافظ عشقم   ...
6 خرداد 1396

بدون عنوان

امروز یک خرداد خیلی خیلی خوشحالم چون با بابایی میخوایم بریم سونوگرافیتا صدای قلب نازتو بشنوم.وقتی رفتیم سونگرافی من خوابیدم رو تخت بابایی امد تو اتاق دوتایی صدای قلبتو گوش کردیم پاهاتو دیدیم دستای نازتو دیدیم و خانم دکتر نیم رخ صورتتو دیدخانم دکتر با گفتن جنسیت مارو خیییییییییلی خیلی خیلی  خوشحال کرد و گفت یه دختر ناز خدا بهتون داده منو بابا هم از اینکه خدا بهمون یه فرشته داده کلی خوشحال شدیم وقتی برگشتیم خونه بابایی از خوشحالی گفت من خونه نمیام باید بریم برای دختر نازم النگو بخرم منو بابایی و عمه جمیله باهم رفتیم برات6تا النگو خریدیم توی این مسیر منم زنگ زدم ا خوشحال به مادر جون و خاله سلاله و دایی مجتبی و پدرجون گفتم که خدا به منو باب...
6 خرداد 1396